دل شکسته آسمانی
تنهایی ؟؟!!! اینکه با تمام وجود بفهمی که وجودت برایه کسی ، مهم نباشه. یا بود و نبودت تو زندگیه کسی فرقی نکنه !!! این که بفهمی برایه کسی ، مهم نیستی !! اون وقته که اگه یه روزی هم اگه بخوای با کسی باشی ، شاید اینقدر که قبلا برات تنها نبودن مهم بود ،الان برات مهم نباشه ، و اونوقته که راحت میتونی باور کنی که دیگه هیچی برات مهم نیست ، نه احساس نه تنها موندن نه .... یه روزی از اینکه دوستم داشتن ، افتخار میکردم و احساس خوبی داشتم ، اما الان برام مهم نیست که حتی یه نفر هم ..... شاید تنهایی رو باور کرده باشه ، چون نه تنها نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم ، بلکه دیگه حتی دوست داشتنه دیگران رو هم نه میتونم باور کنم و نه میتونه فرقه چندانی برام داشته باشه .... یه روزی برام مهم بود که چیزایی که دوست دارم ، فقط متعلق به من باشه و امروز .... برام فرقی نداره که چه چیز رو دوست دارم که حتی بخوام احساس مالکیت رویه اون داشته باشم . شاید این روزا حس میکنم ، هر چی رو که من دوست داشته باشم ، هر کسی میتونه اونو داشته باشه ، به شرطی که اون ، خودش راغب به یه چی باشه ... نمیدونم میتونید بفهمید که چی میگم !؟، اما خودم میفهمم که به این حس به این زودی ها و آسونی ها نمیشه رسید ، نمیدونم حس خوبی هست یانه ؟! ولی تا این حد بوده که دیگه اگه چیزی رو دوست داشته باشم ، فقط تو دلم نگه دارم و تا زمانی که مطمئن نشم ، هیچ وقت حسمو بروز ندم ، فهمیدم که هیچ وقت نمیتونم افکارم رو و یا احساسم رو به زبون بیارم ، و نسبت به هیچ چیز، هیچ وقت افکارم رو مشغول نکنم ، مگر اینکه نسبت به اون مطمئن باشم ، اینکه چیزی رو بخوای ، که بعدها بفهمی متعلق به تو نبوده ، سختت میشه . اما اگه از اول بفهمی چیزی رو که دوست داری متعلق به تو نیست ، اونو همیشه تو دلت نگه میداری و سعی به نشون دادن احساست نداری ، چون میدونی که نتیجه ای نداره ... حالا فهمیدم که چطور میشه حس رو همیشه تو دلت نگه داری و نسبت به طرفت هیچ وقت بروز ندی ، مگر بعد از اینکه اون بهت بگه که تعلقی به هیچ کس نداره ... یاد گرفتم که احساسمو تو دلم نگه دارم و برایه کسایی که متعلق به اونا نیست ، هیچ احساسی نشون ندم . حتی اگه عمری ، همه کس بهم بگن ، بی احساس. چون نتونستم ، احساسم رو به هیچ کس نشون بدم ، چون اون موقعست که میدونم ، هیچ کس به من تعلقی نخواهد داشت ... روزی از احساس حرف میزدم که فکر میکردم ، ارزشی داره ، اما الان میفهمم که دنیا ، ارزشه احساسه نه من و نه تو رو نداره .... واین یعنی بی احساسیه مطلق... سعی میکنم تویه دنیایه خودم باشم . تو سکوتی که احساسی تویه اون نیست ، سکوتی که از بسته شدن قلبم به آدماست و احساسه تک ستاره بودن تو یه دنیایه تاریک و خالی از روشنایی. سعی میکنم خودم باشم و حرف و یا احساسه دیگران برایه من اهمیتی نداشته باشه ، تا زمانی که شاید کسی بتونه منو بیدار کنه و به روشناییه خودش ببره .
نظرات شما عزیزان:
: тαɢƨ
тнємє мσиα